داستان و رمان

داستان و رمان هایی از یک نویسنده تنها

۴۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

حرف آخر

۰۲ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد

پند خیام

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد

تفعلی به حافظ امشب

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد

ملکه زیبایی

مقابل آیینه ایستاد در آینه ملکه زیبایی را دید که چشم در چشم  به او خیره شده است .لبخندی زد او هم لبخند زد دستی به موهایش کشید او هم دست به موهایش کشید این ملکه زیبایی خود او بود آری بهار جوانی او از راه رسیده بود .و او یک گل نورسته و  زیبا بود .هر روز در راه مدرسه جوانهای  زیادی به او ابراز علاقه می‌کردند ،در میهمانی‌های اقوام هم توجه دیگران را به خود  جلب می‌کرد، دختران زیادی به زیبایی او غبطه می‌خورد .
تازگی نگاه‌های معلم جوان روستا هم به او گونه‌ای دیگری بود، همه بچه‌های مدرسه دیگر از علاقه آقای کمالی به ترنم آگاه بودند در همان تابستان رویایی بود که او آقای معلم را به همسری پذیرفت و از دل آن روستای کوچک بیرون زد و پا به شهر گذاشت.
هرچه می گذشت زیباتر می‌شد روزی با خود فکر کرد: من تا ابد زیباترینم و زیبایی مرا انتهایی نیست و خیلی زود از آقای معلم دل کند و عمر زندگیش مشترک‌شان به پایان رسید.
بعد از آن با جوان دیگری آشنا شد و بعد دیگری  و بعد دیگری و ..........
. امروز وقتی وارد دادسرا شد ،در آیینه درب ورودی زنی پیر و افسرده را دید که هیچ اثری از آن زیبایی در وجودش نبود ،دیگر هیچ‌کس مشتاق دیدار و داشتنش نبود، امروز باید آزمایش می‌داد و از میان شش مرد پدر فرزندی که در راه داشت را معلوم می‌کرد
و چه سرنوشت تلخی برای  یک ملکه زیبایی .

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۴۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد

تفعلی به حافظ امشب

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد

پند خیام

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد

غزال

هر غروب پنج شنبه منتظر او بود که  از امتداد قبرها برسد سنگ قبر را بشوید و ظرفی خرما روی آن بگذارد و بنشیند و از آنچه در هفته گذشته  سخن کند.
پانزده سال  از مرگ مرد می‌گذشت غزال دختری بود که در ایل دل هر جوانی را می برد وقتی کوزه بر شانه از دل دشت به سوی سیاه چادر می‌آمد سرش در آسمان ها و پاهایش در فرشی از گل پنهان بود هرگز پسر چوپان ایل فکر نمی‌کرد که حتی غزال نیم نگاهی به او بیاندازد.
شبانه درس خواند و به  ارتش پیوست. وقتی پس از مدت‌ها برای اولین بار به مرخصی برگشت فکر می‌کرد دیگر  غزالی نباشد.اما بخت با او یار بود و دیری نگذشت که غزال در خانه او ،و مادر فرزندانش بود. سال‌ها  کنار غزال جور دیگری گذشت، او زنی صبور و مادری عاشق بود و تنها مرگ میان آن دو فاصله انداخت ،روزی که گلوله در سینه مرد آرام گرفت و او را بر تن سرد گور خواباند و ازآن‌پس قرارشان شد هر هفته پنج شنبه غروب و همه ی  این سال‌ها هرگز غزال خلف وعده نکر،د و بر سر قرار حاضر شد.
کم‌کم داشت هوا تاریک می‌شد اما هنوز خبری از او نبود مرد دل‌آشوب شد، آن پنج شنبه گذشته و غزال نیامد و پنجشنبه‌های دیگر و دیگر..
شاید دیگر وقتش رسیده باشد که از یاد غزال برود! مرد غروب‌های پنج شنبه می آمد ا و ناامید به انتظار می نشست.
در آن صبح پاییزی زیبا و دلتنگ، صدای گریه و ناله در قبرستان پیچید و دقایقی بعد تن بی‌جان غزال در کنارش آرام گرفت و غزال از همیشه زیباتر به دیدار او آمد و دست در دست هم در میان بوته‌هایی درهم‌تنیده یاس پیش رفتند.
و در جایی ماورای زمان و مکان دوباره عشق آغاز شد . 

۰۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس راد