گل رز صورتی زیبا چشم‌هایش را باز کرد ،چه احساس غروری، چه عطری چه بویی ،در میان تمام گل‌های آن نزدیکی مثل ستاره‌ای می‌درخشید و سرمست بود از این‌همه زیبایی و شکوه.
کمی آن‌طرف‌تر گل قاصدکی رویید و سلام کرد با تمام دلش به گل رز ،او حتی نگاهش را از گل قاصدک دزدید که  تو به زیبایی من نیستی .
روزها گذشت از تولد دوگل زیبا. روزی کودکی همین طور که می‌گذشت چشمش به گل رز زیبا افتاد و پیش آمد و دست برد تا او  را بچیند اما گل خاری به دست او زد  کودک دست پس کشید و ناله سر داد، مادر پیشانی کودک را بوسید و گل قاصدک را چید و به دستش  داد.
گل رز ماند و رفتن گل  قاصدک را تماشا کرد چند روز بعد گل رز عمرش سرآمد و گلبرگ‌هایش یکی‌،یکی به زیر پای رهگذران افتاد .
چند قدم آن طرف‌تر گل قاصدک بر سر مزار شهیدی گذاشته شده بود و خواب بهشت میدید . او هدیه ی کودکی بود به پدر شهیدش .
دانه‌های گل قاصدک  به هر رقص باد در آسمان به پرواز درآمد و هزار، هزار گل قاصدک بر مزار شهدای آن شهر رویید. و گل قاصدک جاودانه شد.