حسین از آن دسته مردهایی نیست که بگویم مرد کار است حسین آقا مرد خانواده است او هرگز خانواده را فدای کار نمیکنند بلکه این کار است که همیشه قربانی خانواده میشوند از این رو حسین آقا دیگر پلههای ترقی را رو به بالا طی نمیکند بلکه آرامآرام از پلههای ترقی پایین میرود گویی اصلاً برایش مهم نیست او دست در دست افی جان زندگی میکنم چه در فراز و چه در فرود ... افی جان اصلا نگران از دست دادن حسین آقا نیست چرا که باور دارد تنها عشق همسرش در دنیاست
واما شهره جان چشمانی عسلی پوستی روشن و نگاهی جذاب آرم
همسرش امیر در نوع خودش از نظر اخلاقی یک فیل زنده است خشک متعصب کمحرف، لجباز و ساکت دو شازده گل و یک گیسو کمند حاصل تحمل بدعنقی های امیر جونه ،،،، فکر میکنم شهره از همه دنیا عاشقتر ه زندگی با یک مرد اینجوری مثل زندگی با یک کمد چوبی قدیمی است سالهاست که حسرت یک سفر درست در دلش مونده حالا کمکم دیگه باید عروس بیاره دیگه به قول خودش بلیطش باطل شده زندگی امیر کارو کارو کار ،،آسه بیا آسه برو که گربه شاخش نزند
و اما لیلا جان عاشق شعر و شاعری و کتاب است و خلاصه برای خودش یه پا نویسنده است اما نویسنده ای با روحیات خشن او یک مادر سختگیر یک همسر کینهجو و یک درخت فراموش شده است سختگیر از اینرو که باید همه چیز و همیشه و همه جا روی اصول باشه و کینهجو چون هنوز نتوانسته بعد چهارده سال کینه مادر شوهرش را رها کرده او را ببخشد،،البته از حق نگذریم مادر احسان جان هم نعمت را در حق عروسشان تمام کردند و نیشی نزده نگزاشتند لیلا هرزگاهی با یادآوری به احسان میگه که مرد آرزوهاش نبوده .... مثل یک درخت چون سینهاش پر یادگاریهای قدیمی .
و اما ریحانه او مادری است بهتر از برگ درخت همسری بهتر از آب روان و خدایی دارد که همین نزدیکی هاست لای آن شب بوها زیر آن کاج بلند . فرامرز خان تعمیرکار اتومبیل ولی تا دلت بخواهد هنوز لوتی است شاید اگر اغراق نباشد او آخرین بازمانده لوتیهای قدیم باشد هنوز خانمی را که میبیند سرش را پایین میاندازد هنوز وقتی از راه میرسد آنقدر دستهایش پر است که با پا در را باز میکند هنوز از راه که می رسد هندوانه را هل می دهد میان حوزه وسط حیاط ریحانه هنوز مثل یک دختر هفدهساله برایش عشوه می آید
و اما ترانه جان او هر روز در جمع خانمها طلایی تازهای میاندازد لباس تازه میپوشد عطر تازهای میزند هر روز زیباتر از دیروز هر روز خوش اندام تر خلاصه میشه و سوگلی جمع اما سعید و ترانه سالهاست دور ..دور دور اما کنار هم زندگی میکنند ساده می شود دید نگاهشان و قلبهایشان چقدر فاصله دارد ترانه همیشه آرزو میکند کاش یک روز یک جایی یه طوری همهچیز تمام شود او دنیای بدون سعید را سالهاست آرزو میکنم .